آموختی به من که در جریان زندگی ، گاه فقط باید رها بود .
گاهی باید غیر قابل تغییر ها را پذیرفت وحتی مهربی انتهای خدا را برایشان سپاسگذار بود .بسیاری ازاوقات اتفاقات آن گونه نیستند که ما آرزو داریم ، اما درسها و آموختنی های زندگی در تمام لحظه های آن جاری است.آموختی به من که هرگز برای خواستن آنچه دلم می خواهد ، با تعصب به خدا اصرار نکنم ، چون برآنچه پشت هر واقعه پنهان است واقف نیستمو اطمینان به مهر بی حد خداوند را مثل واقعیتی جاویدان در قلبم نشاندی . در سختی ها ودشواری تحمل ناخواستنی های ناخوانده به من آموختی که مصائب را میانبری است که مرا به خدا نزدیکتر میکند ،پس همواره به همه سختی اش می ارزد ودوست داشتنی است ،چرا که من به جاودانه ترین نیروی پر مهر کاینات وصل می کند.دریافتم سختی ها لازمه تجارب ارزشمندند، فقط باید به دنبال درسی باشم که در دل این سختی ها ، برای رشد وعبور از تنگی لباس قدیمی ام ضروری است.آموختی به من که برای عبور از کوتاهی پله قبلی ،باید سختی صعود را تحمل کنم و شوق بزرگتر شدن را بیش از قناعت به کوچک ماندن دوست بدارم.روزهای سختی بود ،زیرا آنچه را که از آن می نویسم یک شبه نیاموختم ، خوب یادم هست، بی تابی و بی قراری هایم را ، اشک ها و راز و نیازهایم را ،ابهام وآشفتگی هایم را .چه روزهایی بود ،غرق امید بودم و آرزو ، چه دیر می گذشت ، وقتی در انتظار بودم و نمی دانستم چه پیش می آید.ابهام بود و دلواپسی از دست دادن رویایی شیرین.فکر می کردم رسیدن به آرزویم رسیدن به همه چیز است .حساب های دو دوتای آن روزهای من ،همیشه چهارتا می شد.اما امروز خوب میدانم چشم های من برای دیدن بزرگی دنیا چه کوچک بود .چیزهایی که می دیدم ، در برابر آنچه نمی دیدم ، یا قادر به دیدنش نبودم چه ناچیز بود.آن روزها ، این را نمی دانستم،انگار زمان فاصله ای بود ، که باید برای دانستنش طی می شد.آن روزها گذشت، هر چند به کندی ، این روزها نیز می گذرد و چقدر شاکرم در بی قراری آن روزها ،یک چیز را هرگز گم نکردم اینکه در کنار هر دعا این را نیز از خدا بخواهم ، که آرزوهایی از آرزوهایم را برآورد ، که صلاحم در برآورده شدنشان باشد، هر چند بر من و شکیبایی ام سخت بگذرد.آرزوی آن روزهای من بر باد رفت ،آرزویی که بی صبرانه ، مشتاق رسیدنش بودم ، اما سعادت بی انتهای نرسیدن به آن آرزو ،مدیون این بر باد رفتن است.و پروردگارم در ازای آن ،به من چیزی بخشید که تمام ثانیه هایم ، تا امتداد بی نهایت پر شد،ازشکر برباد رفته ها.به او اعتقاددارم بیش از هر کس و هر چیز دیگری .واین گونه اعتقاد داشتن را تو به من آموختی .آموختی به من که خداوند بندگانش را بیش از آنچه می توانم تصور کنم ،دوست دارد،و هرگز برای بندگانش چیزی کمتر از عالی ترین نمی خواهد.آموختی به من که هر وقت به خدا اعتماد کنم ،بی قراری هایم به شکیبایی می ارزد.مصلحتی در پشتیبانی خدا نهفته است،گاه با صبر و انتظار هویدا می شود و گاه برای همیشه از نظر پوشیده است.اما به طور مسلم در دل آنچه خدا می خواهد همواره مصلحتی نهفته است،که درک نکردن و ندانستن آن دلیل بر نبودنش نیست.و حالا که پس از گذشت سالها پشت سرم می نگرم،وقتی چیزی از خدا می خواهم و مستجاب نمی شود ،در بر باد رفته هایم ،جای پای او را می بینم ،زیرا از بخشندگی و توانایی بی انتهای خدایم به دور است که چیزی بخواهم و بتواند وبه صلاحم باشد و دوستم بدارد و بر من نبخشد؟!؟که محال است.ودر این هنگام ،در خلوت دو نفره مان ،برباد رفته ها را شکر می گویم،هر چند این هرگز آسان نیست.اما امروز می دانم وقتی رسیدن به آرزویی را بعد از خواستن از خدا ،از دست مید هم شاید به این دلیل است که یا رویایم کوچکتر از استحقاق من است،پس باید صبور باشم و رویایی بهتر برگزینم ویا باید از آنچه پشت این رویای نارسیده ،می تواند به ضررم باشد بترسم وبرحذر باشم.آموختی به من که در عمیق ترین درد ها،رو به کسی کنم که نزدیکترین است وسر بر دامن مهر او گذارم.تنها کسی که شایسته تکیه کردن بی دغدغه است ،امین ومطمئن.آموختی به من،که دلواپسی ها،تا وقتی او را حس کنم ،بهانه ی زیبای دعوت او هستند از من ،پس چه کودکانه است ،اگر دلواپسی ها مرا برنجاند ، وقتی میتوانم به خاطر دعوتش به او نزدیکترشوم.آموختی به من ،آنچه با اصرار دلم می خواهدوبه خیال شادی پشتش به آن دلبستم،گاهی تنها سرابی است که از این سو آب می نماید،سرابی که می تواند گاهی عمیق تر از اقیانوس،زندگی ام را غرق فنا کند.بی باکانه رها کردن و بسیار سبکبال گشودن و پرواز را ،اندیشه رها شدن از بند خواسته ها ئ ناخواسته ها را ، تو به هدیه کردی.وآموختی به من که وقتی رها هستم،زندگی چه با شکوه است.وکسی همواره با من است که بسیار تواناتر از من قادر به گشودن گره های کور است.دعوایی که بین حافظ و صائب و شهریار بر سر “آن ترک شیرازی” اتفاق افتاده:
و صائب در جواب می گوید:
هر آنکس چیز می بخشد، ز جان خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
و شهریار در جواب می گوید:
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند
نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
بر اساس یه تحقیق، ۵ سوال وجود داره که زنها بهتره از مردها نپرسند!
چون اگه جوابهاشون مبنی بر حقیقت داده بشه شر به پا میشه!!...
این ۵ سوال عبارتند از :
-به چی فکر می کنی؟...
2-آیا دوستم داری؟...
3-آیا من چاقم؟...
4-به نظر تو ، اون دختره از من خوشگلتره؟...
5-اگه من بمیرم تو چیکار می کنی؟
برای مثال:
1-به چی فکر میکنی؟
جواب مورد نظر برای این سوال اینه: “عزیزم! از اینکه به فکر فرو رفته بودم متاسفم! داشتم به این فکر میکردم که تو چقدر زن خوب و دوست داشتنی و متفکر و با شعور و زیبایی هستی و من چقدر خوشبختم که با تو زندگی می کنم.“... البته این جواب هیچ ربطی به موضوع مورد فکر مرد نداره! چون مرد داشته به یکی از موارد زیر فکر میکرده:
الف) فوتبال
ب) بسکتبال
ج) چقدر تو چاقی!
ه) اگه تو بمیری پول بیمه ات رو چطوری خرج کنم؟
یه مرد در سال ۱۹۷۳ بهترین جواب رو به این سوال داده... اون گفته: “اگه می خواستم تو هم بدونی به جای فکر کردن، دربارهش حرف میزدم!“...
2-آیا دوستم داری؟
جواب مورد نظر این سوال “بله“ است! و مردهایی که محتاطترند میتونن بگن: “بله عزیزم!“... و جوابهای اشتباه عبارتند از:
الف) فکر کنم اینطور باشه!
ب) اگه بگم بله، احساس بهتری پیدا میکنی؟
ج) بستگی داره که منظورت از دوست داشتن چی باشه!
د) مگه مهمه؟!
ه) کی؟... من؟!
3-آیا من چاقم؟
واکنش صحیح و مردانه نسبت به این سوال اینه که با اعتماد به نفس و تاکید بگین “نه! البته که نه!“ و به سرعت اتاق رو ترک کنین!... جوابهای اشتباه اینها هستند:
الف) نمیتونم بگم چاقی... اما لاغر هم نیستی!
ب) نسبت به چه کسی؟!
ج) یه کمی اضافه وزن بهت میاد!
د) من چاقتر از تو هم دیدم!
ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم به بیمهات فکر میکردم!
4-به نظر تو، اون دختره از من خوشگلتره؟
“اون دختره“ در اینجا میتونه نامزد قبلی یا یه عابر که از فرط زل زدن به اون تصادف کردین و یا هنرپیشه یه فیلم باشه... در هر حال جواب درست اینه که: “نه! تو خوشگلتری!“... جوابهای غلط عبارتند از:
الف) خوشگلتر که نه... اما به نحو دیگهای خوشگله!
ب) نمیدونم اینجور موارد رو چطوری میسنجند!
ج) بله! اما مطمئنم تو شخصیت بهتری داری!
د) فقط از این بابت که اون جوونتر از توست!
ه) ممکنه سوالت رو تکرار کنی؟ داشتم راجع به رژیم لاغریت فکر میکردم!
5-اگه من بمیرم تو چیکار میکنی؟
جواب صحیح: “آه عزیزترینم! در حادثه اجتناب ناپذیر فقدان تو، زندگی برام متوقف میشه و ترجیح میدم خودمو زیر چرخ اولین کامیونی که رد میشه بندازم!“... این سوال، همونطور که توی گفتگوی زیر میبینین، ممکنه از سوالهای دیگه طوفانیتر باشه!...
زن: عزیزم... اگه من بمیرم تو چیکار میکنی؟
مرد: عزیزم! چرا این سوالو میپرسی؟ این سوال منو نگران میکنه!
زن: آیا دوباره ازدواج می کنی؟
مرد: البته که نه عزیزم!
زن: مگه دوست نداری متاهل باشی؟
مرد: معلومه که دوست دارم!
زن: پس چرا دوباره ازدواج نمیکنی؟
مرد: خیلی خب! ازدواج میکنم!
زن (با لحن رنجیده): پس ازدواج میکنی؟
مرد: بله!
زن (بعد از مدتی سکوت): آیا باهاش توی همین خونه زندگی میکنی؟
مرد: خب بله! فکر کنم همین کار رو بکنم!
زن (با ناراحتی): بهش اجازه میدی لباسهای منو بپوشه؟
مرد: اگه اینطور بخواد خب بله!
زن (با سردی): واقعا“؟ لابد عکسهای منو هم میکنی و عکسهای اونو به دیوار میزنی!
مرد: بله! این کار به نظرم کار درستی میاد!
زن (در حالی که این پا و اون پا می کنه): پس اینطور... حتما“ بهش اجازه میدی با چوب گلف من هم بازی کنه!
مرد: البته که نه عزیزم! چون اون چپ دسته !!!!!
گفت: کسی دوستم ندارد. می دانی که چه قدر سخت است، این که کسی دوستت نداشته باشد؟ تو برای دوست داشتن بود که جهان را ساختی . حتی تو هم بدون دوست داشتن … خدا هیچ نگفت.
گفت: به پاهایم نگاه کن! ببین چقدر چندش آور است. چشم ها را آزار می دهم. دنیا را کثیف می کنم. آدم هایت از من می ترسند. مرا می کشند. برای این که زشتم. زشتی جرم من است. خدا هیچ نگفت. گفت: این دنیا فقط مال قشنگ هاست. مال گل ها و پروانه ها. مال قاصدک ها. مال من نیست.
خدا گفت: چرا، مال تو هم هست. خدا گفت: دوست داشتن یک گل، دوست داشتن یک پروانه یا قاصدک کار چندانی نیست. اما دوست داشتن یک سوسک، دوست داشتن " تو " کاری دشوار است. دوست داشتن، کاری ست آموختنی و همه کس، رنج آموختن را نمی برد. ببخش، کسی را که تو را دوست ندارد، زیرا که هنوز مومن نیست، زیرا که هنوز دوست داشتن را نیاموخته، او ابتدای راه است.
مومن دوست می دارد. همه را دوست می دارد. زیرا همه از من است و من زیبایم، چشم های مومن جز زیبا نمی بیند. زشتی در چشم هاست. در این دایره ، هر چه که هست، نیست الا زیبایی ...
آن که بین آفریده های من خط کشید شیطان بود. شیطان مسئول فاصله هاست.
حالا قشنگ کوچکم! نزدیک تر بیا و غمگین نباش. قشنگ کوچک نزد خدا رفت و دیگر هیچ گاه نیندیشید که نازیباست.